سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یلدا

 

http://www.askquran.ir/gallery/images/22980/1_yalda-2big.jpg

 

مهر رخشا نکوترین چهره است…


شب یلدا تولد مهر است…


این همایون شب خیال انگیز….


هست در آخرین شب پاییز….


یخ و بن در حماسه گستردست…


در نهادش حماسه پروردست…


لفظ یلدا اگر سریا نیست…


شب مهر آفرین ایرانیست…


نوشته شده در سه شنبه 89/9/30ساعت 3:21 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

  

 

یلدا نام فرشته ای است.با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره.

یلدا نرم نرمک با مهر امده بود.با اولین شب پاییز امده بود و

هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر اسمان می کشید

.تا ادم ها زیر گنبد کبود ارام تر بخوابند.

 

یلدا هر شب بر بام اسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و

لابه لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه میکرد.

گیسوانی در باد می وزید و شب به بوی او اغشته می شد. 

یلدا شبی از خدا پاره ای اتش قرض گرفت.اتش که می دانی،

همان عشق است.یلدا اتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان انرا ندزدد.

اتش در وجود یلدا بارور شد.

 

فرشته ها به هم گفتند:"یلدا ابستن است.ابستن خورشید.

و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد و

 شبی که اخرین قطره را ببخشد دیگر زنده نخواهد ماند."

 

فرشته ها گفتند: فردا که خورشید به دنیا بیاید، یلدا خواهد مرد. 

یلدا همیشه همین کار را می کند؛میمیرد و به دنیا می اورد.

یلدا افرینش را تکرار می کند.   عرفان نظر آهاری


نوشته شده در سه شنبه 89/9/30ساعت 3:20 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

هیچ می دانید که


آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟

 

خدا می داند، ولی ...


آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد

 دیگر نه می شود تقلب کرد


و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت.

آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود.

و آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود!

سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،

 روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها بنویسند.

خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح آنقدر

 

 در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم.

خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم

و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم

و بدانیم که دفتر دنیا؛ چرک نویسی بیش نیست

چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است

 زهرا مودب


نوشته شده در شنبه 89/9/27ساعت 4:4 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه ها


آرام رفته بود به معراج نیزه ها

تصویر سبز صورت او سرخ شد ولی


خندید لحظه ای که شد آماج نیزه ها

خنجر به روی حنجرش امد ولی سرش


رفت و نشست بر سر مواج نیزه ها

گودال نیست تخت سلیمان کربلاست


حالا که میشود سر او تاج نیزه ها

شعر بلند پیکر او نیزه نیزه شد


آرایه کرده بود به خود واج نیزه ها

سید محمد حسینی


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 9:21 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

هر چند ز غربتت گزند آمده بود

 


زخمت به روان دردمند آمده بود



گویند که از هیبت دریای دلت



آن روز زبان آب بند آمده بود



 سلمان هراتی


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 9:16 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

خوشا از دل نم اشکی فشاندن


به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن


زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن


خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است


بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی نوایی است


هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ


شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی است از دل


عَلَم، تمثیل کوتاهی است از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد


سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز


از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه نی


که اینسان شد پریشان بیشه نی؟

سری سرمست شور و بی قراری


چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه او


غم غربت، غم دیرینه او

غم نی بند بند پیکر اوست


هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است


به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال


ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد


نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل


به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گِل بر دارد اشتر


که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی


نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد


سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!


عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند


نیستان را به آتش میکشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند


چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!


به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست


تمام فتنه ها زیر سر اوست

 
قیصر امین پور


نوشته شده در سه شنبه 89/9/23ساعت 9:13 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

کاش می شد که کسی می آمد

این دل خسته ی ما را می برد

چشم ما را می شست

راز لبخند به لب می آموخت



کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود

و قفس ها همه خالی بودند

آسمان آبی بود

و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید



کاش می شد که غم و دلتنگی

راه این خانه ی ما گم می کرد

و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم

و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید

و کمی مهربان تر بودیم



کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد

گل لبخند به مهمانی لب می بردیم

بذر امید به دشت دل هم

کسی از جنس محبت غزلی را می خواند

و به یلدای زمستانی و تنهائی هم

یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم

کاش می فهمیدیم

قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم



کاش می دانستیم راز این رود حیات

که به سرچشمه نمی گردد باز

کاش می شد مزه خوبی را

می چشاندیم به کام دلمان



کاش ما تجربه ای می کردیم

شستن اشک از چشم

بردن غم از دل

همدلی کردن را



کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین واژه همان لبخند است

که ز لبهای همه دور شده ست



کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!

قبل از آنی که کسی سر برسد

ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم

شاید این قفل به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند

همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم



کاش در باور هر روزه مان

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که شعار

جای خود را به شعوری می داد

تا چراغی گردد دست اندیشه مان



کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد

تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را

شبح تار امانت داران



کاش پیدا می شد

دست گرمی که تکانی بدهد

تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان

و کسی می آمد و به ما می فهماند

از خدا دور شدیم ...


شعر از : کیوان شاهبداغی


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 3:56 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

   1   2      >

آخرین مطالب
» خیر و شر
دریا و ساحل
بهار ،نام ایمان تازه ی زمین
تنهایی درون
خدا کجاست؟
شیطان (عرفان نظر آهاری)
ذکر و ذاکر
دو کاج
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com