سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یلدا

این همه گندم این همه کشتزار های طلایی ، این همه خوشه در باد را که می خورد؟

آدم است، آدم است که می خورد . این همه گنج آویخته بر درخت

این همه ریشه در خاک را که می خورد ؟ آدم است، آدم است که می خورد

این همه مرغ هوا ، و این همه ماهی دریا ، این همه زنده بر زمین را که می خورد ؟

آدم است ، آدم است که می خورد . هر روز و هر شب ، هر شب و هر روز زنبیل ها و

سفره ها پر می شود ، اما ادم گرسنه است ، آدم همیشه گرسنه است .

دستهای میکائیل از رزق پر بود ، از هزار خوراک و خوردنی

اما چشم های آدمی همیشه نگران بود . دست هایش خالی و دهانش باز

میکا ئیل به خدا گفت : خسته ام ، خسته ام از این آدمها که هیچ وقت سیر نمی شوند .

خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود ؟ چقدر !

خداوند گفت : آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست ، نور است .

تو مامور هستی نان بیاوری ، اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور ،

نان می خورد گرسنه خواهد ماند .

میکائیل راز نور و نان را به فرشته ای گفت . واو نیز به فرشته ای دیگر .

وهر فرشته به فرشته دیگری تا انکه هفت آسمان این راز را دانستند .

تنها آدم بود که نمی دانست . اما رازها سر می روند . پس راز نان و نور هم سر رفت .

و آدمی سر انجام دانست که نور از نان بهتر است . پس در جستجوی نور بر امد

در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع .

اما آدم همیشه شتاب می کند . برای خوردن نور هم شتاب کرد ، و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع . ونه در ستاره و نه در ماه .

او ماه را خورد ستاره ها را یکی یکی بلعید . اما باز گرسنه بود

خداوند به جبر ئیل گفت : سفر ه ای پهن کن و بر ان کلمه و عشق و هدایت بگذار

و گفت : هر کس بر سر این سفره بنشیند سیر خواهد شد .

سفره خدا گستر ده شد ، از این سر جهان تا آن سوی هستی

اما ادمها آمدند و رفتند . از وسط سفره گذشتند وبر کلمه عشق و هدایت پا گذاشتند

آدمها گرسنه آمدندو گرسنه رفتند . اما گاهی، فقط گاهی

کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت

و جهان از برکت همان لقمه رو شن شد

و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای از عشق را بر داشت و جهان

 از همان تکه عشق رونق گرفت

و گاهی ، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نو شید

و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید

سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز خلوت است .

میکائیل نان قسمت می کند آدمها چنگ می زنند  و نانها را از او می ربایند

میکائیل گریه می کند و می گوید : کاش میدانستید که نور از نان بهتر است .

 

 


نوشته شده در شنبه 89/5/23ساعت 12:15 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |


آخرین مطالب
» خیر و شر
دریا و ساحل
بهار ،نام ایمان تازه ی زمین
تنهایی درون
خدا کجاست؟
شیطان (عرفان نظر آهاری)
ذکر و ذاکر
دو کاج
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com