یلدا
و رنگ عشق را به طلا ارزانی داد، و عطر خوش یادهای معطرش را در دهان غنچه یاس ریخت، و برپرده حریر طلوع، سیمای زیبا و خیال انگیز امید را نقش کرد. و در ششمین روز، سفر تکوینش را بپایان برد و با نخسین لبخند هفتمین سحر، بامداد حرکت را اغاز کرد: کوها قامت برداشتند و رودهای مست، از دل یخچالهای بزرگ ِ بی اغاز، به دعوت گرم آفتاب، جوش کردند، و بیتاب در یا – آغوش منتظر خویشاوند – در سینه دشتها تاختند و دریاها اغوش گشودند و ... در نهمین روز خلقت، نخسین رود به کناره اقیانوس تنها رسید و اقیانوس، که از اغاز ازل، در حفره عمیقش دامن کشید بود، چند گامی از ساحل خویش، رود را به استقبال بیرون امد و رود، ارام و خاموش، خود را - به تسلیم ونیاز- پهن گسترد، وپیشانی نوازش خواه خویش را پیش اورد و اقیانوس - به تسلیم و نیاز- لبهای نوازشگر خویش را پیش اورد وبر آن بوسه زد و این نخستین بوسه بود. و دریا، تنهای اواره و قرار جوی خویش را در اغوش کشید، و او را به تنهایی عظیم و بیقرار خویش، اقیانوس، باز اورد. و این نخستین وصال دو خویشاوند بود. و این در بیست و هفتمین روز خلقت بود...... و خدا می نگریست. سپس طوفانها برخاستند و صاعقه ها در گرفتند و تندرها فریاد شوق و شگفتی برکشیدند و : باران ها و باران ها و باران ها گیاهان روییدند و درختان سر بر شانهای هم برخاستند و مرتع های سبز پدیدار گشت و جنگلهای خرم سرزد و حشرات بال گشوند و پرندگان ناله برداشتند و پروانگان به جستجوی نور بیرون آمدند و ماهیان خرد سینه دریاها را پر کردند...... و خداوند خدا هر بامداد از برج مشرق بر بام اسمان بالا می امد و دریچه صبح را میگشود و با چشم راست خویش جهان را مینگریست و همه جا را میگشت و هر شامگاه با چشمی خسته از دیواره مغرب فرود میامد و سر به گریبان تنهایی غمگین خویش فرو میبرد و هیچ نمی گفت..... خدا همچنان تنها ماند و مجهول، و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس و در افرینش پهناورش بیگانه....... می جست اما نمی یافت. افریدهایش او را نمی توانستند دید، نمیتوانستند فهمید، می پرستیدندش اما نمی شناختندش و ..... خدا چشم براه " آشنا" بود. کسی " نمی خواست" ، کسی " نمیدید"، کسی " عصیان نمیکرد، عشق نمی ورزید، کسی نیازمند نبود و کسی دردی نداشت...و..... و خداوند خدا، برای حرفهایش، بازهم مخاطبی نیافت! هیچکس او را نمی شناخت، هیچکس با او " انس" نمیتوانست بست " انسان " را افرید ! و این نخستین بهار خلقت بود کویر - دکتر علی شریعی ، ترجمه نسبتا ازاد منظومه " سفر تکوین" از شاندل
Design By : RoozGozar.com |