یلدا
روزی دختر جوانی در چمنزاری قدم میزد و پروانهای را لابه لای بوته خاری گرفتار دید.
او با دقت زیاد پروانه را رها کرد و پروانه پرواز کرد و سپس بازگشت و تبدیل به یک پری زیبا شد
و به دختر گفت: به خاطر مهربانیت هر آرزویی که داشته باشی برآورده خواهد کرد.
دخترک لحظاتی فکر کرد و گفت: من میخواهم شاد باشم.
پری سرش را جلوآورد و در گوش دختر چیزی گفت و بعد ناپدید شد.
موقعی که دختر بزرگ شد، در آن سرزمین کسی شادتر از او وجود نداشت.
هرگاه کسی از او درباره راز شادی اش سؤال میپرسید لبخند میزد و
میگفت: من فقط به حرف پری خوب و مهربان گوش کردم.
موقعی که پیر شد، همسایهها میترسیدند او بمیرد و
با مرگش رازشگفت انگیز شادی نیز با او دفن شود.
آنها به او التماس میکردند : تو را به خدا به ما بگو پری به تو چه گفت؟
به نظر شما پری به دختر چی چیز گفته بود؟
پیرزن دوست داشتنی، فقط لبخند زد و گفت: او به من گفت اصلاً مهم نیست آدمها
که باشند و چقدر سعادتمند باشند، آنها هر که باشند به من نیاز دارند!
واقعیت وجود انسان چیزی فراتر از تصورات ذهن بشریست.
زمانی که خداوند انسان را خلق میکرد، به فکر تفریح و یا سرگرمی خود نبود.
بلکه انسان را برای هدف بسیار بالایی خلق کرد.
ما با کم شمردن خود علاوه بر اینکه خود را در غم و غصه فرو میبریم،
بلکه حتی به خداوندی که انسان را آفرید و او را بالاترین مخلوق خود نامگذاری کرد
بی احترامی میکنیم. فقط کافیه تا ما هم به حرف پری گوش کنیم:
مهم نیست که چه کسی هستی، کجا هستی، ثروت داری،
از نظر دیگران مهمی، مهم نیست اطرافیان شما چه کسانی باشند،
دکتر، مهندس، فقیر و یا غنی فقط یک چیز مهم است :
دیگران هر که باشند به من نیاز دارند.
فقط اینگونه با ایمان داشتن به اینکه خداوند ما رابرای هدفی معین و بزرگ آفریده شاید بتوانیم قدر نعمت بزرگ الهی (زندگی) را بدانیم. و این تنها راه رسیدن به آن هدف بزرگ استDesign By : RoozGozar.com |