یلدا
شب است و جمع می نوشان ، بنازم اشک مینا را
به پیما ساغری ساقی! مکن رسوا دل ما را
اگر چه پرده خجلت ، میان یار و من باقی است
بنازم نرگس مستش، زبان رمز و ایما را
کمند زلف خودای مه! به دوش افکنده ای امشب
مگر با دانه ی خالت ، به دام آری دل ما را ؟
کمان گر گشته سرو قد ، مکن عیبم نگارینا
که خمّ ابرو شـوخت ، خم آرد سرو بالا را
ز احوال منت لیلی ، زمانی می شـوی آگه
که بینی در میان گل ، دل مجنون رسوا را
دوای درد مخموران ، شراب ناب لعل توست
از آن رو می پرستد دل ، لب لعل شکر خا را
چنان گم کرده ام ( سرخی ) ره میخانه ی چشمش
که با صد دیده می جویم ، نشان جام صهبا را
جعفر سرخی
نوشته شده در پنج شنبه 89/5/7ساعت
12:41 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |