یلدا
ســعـدی شیرازی
صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی
گر پیر مناجاتست، ور رند خرابتی است
فردا که خلایق را، دیوان جزا باشد
هر کس عملی دارد، من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم
تو عشق گلی داری، من عشق گلندامی
سروی به لب جویی، گویند چه خوش باشد
آنان که ندیدستند، سروی به لب بامی
روزی تن من بینی، قربان سر کویش
وین عید نمی باشد، الا به هر ایامی
ای در دل ریش من، مهرت چو روان در تن
آخر ز دعا گویی، یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی، از ما خبری پرسی
ور نه که برد هیهات، از ما به تو پیغامی؟
گر چه شب مشتاقان، تاریک بود اما
نومید نباید بود، از روشنی بامی
سعدی به لب دریا، دردانه کجا یابی؟
در کام نهنگان رو، گر می طلبی کامی
Design By : RoozGozar.com |