یلدا
در فروتنی مانند زمین باش. در مهر و دوستی مانند خورشید باش . هنگام خشم و غضب مانند کوه باش . در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش . در هماهنگی و کنار امدن با دیگران مانند دریا باش . خودت باش همانگونه که مینمایی . پس از تعمق در این هفت پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن : شب ، زمین ، خورشید ، کوه ، رود ، دریا و انسان *زیباترین خلقتهای آفریدگار * ن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت . شیوانا از مقابل آنها عبور کرد . وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید. نامی نداشت .نامش تنها انسان بود و تنها داراییش تنهایی.گفت:تنهایی ام را به بهای عشق می فروشم.کیست که از من قدری تنهایی بخرد.
یلــــــدا واژه ای سریانی است و این آخرین شب پاییز ، این شب نزد ایرانیان گرامی است و برای دوری از نامبارکی آن رابا جشن و سرور همراه می کنند واژه یلدا به زبان پارسی به معنای زایش است بنا به آنچه در تاریخ و فرهنگ ها آمده، در اصل جشن پیدایش میترا یا مهر بوده است که در دنیای آیین مسیح آن را با میلاد حضرت عیسی برابر کردند و در سده چهارم میلادی آن را هنگام زایش عیسای مسیح قرار دادند. برخی به این باورند که واژه یلدا نام یکی از چاکران حضرت عیسی بوده است رومیان باستان روز یکشنبه را ویژه ی خورشید دانسته و پاک می شمردند (آیندگانِ رومیان که مسیحیان هستند این روز را جشن گرفتند)بزرگترین جشن مهر در 25 دسامبربود ، که زادروزمهر گمان می شده است و کوتاهترین روز سال بوده است در شب « یلدا » نخستین شب زمستان یا شب پایانِ ماه آذر که بلندترین شب سال است رومیان مهرپرست گمان می کردند که دیگر خورشید از افق مشرق سر بر نخواهد آورد بدین خاطر چون دیدند فردای آن روز با وجود درازی شب باز خورشید سر برآورد از این رو آن روز را زادروز مهر پنداشتند و جشن گرفتند و این جشن را «ناتالیس انویکتیوس یعنی جشن خورشید دادگری » می گفتند در ادب پارسی نیز نویسندگان و سرایندگان، بلندی زلف یار و سیاهی خال رخسار و درازی دوری های دلدار را به شب یلدا مانند کرده و می کنند در گذرگـــــــاه
زن گفت : همسرم جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند!
او مرد لایق و خوبی است و تنها عیبی که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا به گریه وا می دارد.
شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت :
هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز دلش نمی آید که دل دیگری را به درد و اشک او را در آورد.
هیچ کس پاسخ نداد.گفت:تنهایی ام پر از رمز و راز است.رمز هایی از بهشت.راز هایی از خدا.با من گفت و گو کنید تا از حیرت برایتان بگویم.هیچ کس با او گفت و گو نکرد و او میان این همه تن تنها فانوس کوچکش را برداشت و به غارش رفت.غاری در حوالی دل.می دانست آنجا همیشه کسی هست.کسی که تنهایی می خرد و عشق می بخشد.او به غارش رفت و ما فراموشش کردیم و نمی دانیم که چه مدت آنجا بودسیصد سال و نه سال بر آن افزون؟یا نه.کمی بیش و کمی کم.او به غارش رفت و مانمی دانیم که چه کرد و چه گفت و چه شنید و نمی دانیم آیا در غار خوابیده بود یا نه؟
اما از غار که بیرون آمد بیدار بود.آنقدر بیدار که خواب آلودگی ما را بر ملا شد.چشم هایش دو خورشید بود.تابناک و روشن که ظلمت ما را می درید.از غار که بیرون آمد هنوز همان بود با تنی نحیف و رنجور.اما نمی دانم سنگینی اش را از کجا آورده بود که گمان می کردیم زمین تاب وقارش را نمی آورد و زیر پاهای رنجورش در هم خواهد شکست.از غار که بیرون آمد با شکوه بود.شگفت و دشوار و دوست داشتنی.اما دیگر سخن نگفت.انگار لبانش را دوخته بودند.انگار دریا دریا سکوت نوشیده بود.
و این بار ما بودیم که به دنبالش می دویدیم برای جرعه ای نور.برای قطره ای حیرت و او بی آنکه چیزی بگوید می بخشید بی آنکه چیزی بخواهد.او نامی نداشت.نامش تنها انسان بود و تنها دارایی اش تنهایی(نظرآهاری)
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظر است تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
به پیما ساغری ساقی! مکن رسوا دل ما را
اگر چه پرده خجلت ، میان یار و من باقی است
بنازم نرگس مستش، زبان رمز و ایما را
کمند زلف خودای مه! به دوش افکنده ای امشب
مگر با دانه ی خالت ، به دام آری دل ما را ؟
کمان گر گشته سرو قد ، مکن عیبم نگارینا
که خمّ ابرو شـوخت ، خم آرد سرو بالا را
ز احوال منت لیلی ، زمانی می شـوی آگه
که بینی در میان گل ، دل مجنون رسوا را
دوای درد مخموران ، شراب ناب لعل توست
از آن رو می پرستد دل ، لب لعل شکر خا را
چنان گم کرده ام ( سرخی ) ره میخانه ی چشمش
که با صد دیده می جویم ، نشان جام صهبا را
جعفر سرخی
به زبان تازی تولد و میلاد
و به زبان پارسی زایش است
و نخستین شب زمستان
یا آغاز چله بزرگ
و درازترین شب سال می باشد
ایرانیان شب و تاریکی را نماد اهریمن و روز و روشنایی را نشان اهورامزدا می دانستند چون پس از شب یلدا روزها کم کم بلند و شبها کوتاه می شوند ، آن راچیرگی روشنایی برتاریکی و تباهی ، و پیروزی اهورامزدا بر اهریمن به شمار می آوردند
زمـــــــــــان
خیمه ی شب بازی
دهر
باهمه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشقهـــــــا
میمیـــرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
وفقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده بجا
می ماند!!
Design By : RoozGozar.com |