سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یلدا

 

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

 

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

 

این عشق اتشین پر از درد بی امید

 

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

 

رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را

 

با اشک های دیده ز لب شستشو دهم

 

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

 

رفتم که با نگفته به خود ابرو دهم

 

رفتم مگو مگو که چرا رفت ننگ بود

 

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

 

از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح

 

بیرون فتاده بود به یکباره راز من

 

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

 

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

 

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

 

فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

 

از بستر وصال به اغوش سرد هجر

 

ازرده از ملامت وجدان گریختم

 

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

 

دیگر سراغ شعله شوم سرکشی کنم

 

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

 

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

 

در دامن سکوت به تلخی گریستم

 

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

 

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

 

فروغ فرخ زاد


نوشته شده در سه شنبه 89/7/13ساعت 10:11 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

 

حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:

                 وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی  !

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

 آه  ای دریغ و حسرت همیشگی ...

ناگهان  
           چقدر زود
                         دیر می شود!(قیصر امین پور )


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 3:38 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

 

 

صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

 

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

 

ای کبوتر به کجا؟قدر دگر تاب بیار

 

 آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

 

تو اگر کوچ کنی بغض گلو  می شکند

 

صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو ...

 

 خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
 
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

 


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 3:26 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 
درین سرای بی کسی اگر سری در آمدی

هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی

ز بس که بال زد دلم به سینه در هوای تو

اگر دهان گشودمی کبوتری در آمدی

سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد

به سان شعله کاشکی قلندری در آمدی

خوشا هوای آن حریف و آه آتشین او

که هر نفس ز سینه اش سمندری در آمدی

یکی نبود ازین میان که تیر بر هدف زند

دریغ اگر کمان کشی دلاوری در آمدی

اگر به قصد خون من نبود دست غم چرا

از آستین عشق او چون خنجری در آمدی

فروخلید در دلم غمی که نیست مرهمش

اگر نه خار او بدی به نشتری در آمدی

شب سیاه اینه ز عکس آرزو تهی ست

چه بودی از پری رخی ز چادری در آمدی

سرشک سایه یاوه شد درین کویر سوخته

اگر زمانه خواستی چه گوهری در آمدی     (ابتهاج)

نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 10:12 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

 پروردگارا!

 به من آرامش ده

تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم

دلیری ده:

 تا تغییر دهم آنچه را که می توانم تغییر دهم

 بینش ده:

 تا تفاوت این دو را بدانم

 مرا فهم ده:

 تا متوقع نباشم که دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند.  


نوشته شده در جمعه 89/7/9ساعت 12:41 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

گردون که جز فسون و بلا، زیر سر نداشت

تا فتنه ای نکرد به پا، دست برنداشت

این بی هنر زمانه که خاکش به دیده باد

گویی به جز شکنجه، به چیزی نظر نداشت

دیشب نخفت دیده بی مهر آسمان

وز کینه نهانی او، کس خبر نداشت

بی مهری سپهر، زتاریک اختری

افروخته چراغ به راه قمر نداشت

بی خانمان وزار، یکی کودک یتیم

کز گردش زمانه، به جز جشم تر نداشت

دردست، از آن که دامن مادر ورا نبود

بر سر، از آن که سایه مهر پدر نداشت

جز در پناه برف، دریغ آن شب سیاه

طفل سیاه روز، پناهی دگر نداشت

در رهگذار باد ، نهاده چراغ جان

پیراهنی که پوشید از او تن، به بر نداشت

فریاد زد گریست، ولی در دل کسان

آن ناله های پر شده از دل ، اثر نداشت

آن را که خاطر از غم ایام بود جمع

از حال زار طفل پریشان ، خبر نداشت

شب می گذشت بی خبر، اما به چشم او

پایان نمی گرفت که از پی سحر نداشت

چون بخت خویش ، روی شب تیره ، شد سیاه

بنهاد سر به دامن آن برف و بر نداشت

برف آمد و کشید یکی پرده بر تنش

گویا کفن ، زمانه از این خوب تر نداشت


نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 3:43 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

من سالهاست

به شادی بی پروای شاپرک ها

در خاطرات کودکی ام قانعم

به لطافتی که بعد باران

بر روی گونه های

صورتی شمعدانی می نشیند

به هوای دلگیرتر از دل آسمان

به شقایقهای زیر گنبد کبود مادربزگ

به صحبت گنجشک ها با صبح

و صدای آشنای یک پرنده

در همهمه ی چلچله ها

من به سلام گرم گل یخ

در دل کوه قانعم

به تماشای پروانه ها

در دشت خیالی رویاهایم

به نگاه ساده ی ماه

به پولک رها شده ی

یک ماهی عاشق در حوض

من به یک بیت شعر

از شاعر شهر غریب قانعم


نوشته شده در دوشنبه 89/7/5ساعت 2:58 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

<      1   2   3      >

آخرین مطالب
» خیر و شر
دریا و ساحل
بهار ،نام ایمان تازه ی زمین
تنهایی درون
خدا کجاست؟
شیطان (عرفان نظر آهاری)
ذکر و ذاکر
دو کاج
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com