سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یلدا

دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟

میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند.

 گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی
.

در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت
.

میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟

هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد
.

هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد
:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم،
...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند
.
ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد،

 ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید.

آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت.
میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود
.

پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد
.


پائولو کوئیلیو


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/13ساعت 4:8 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

 

 

راستی ما را چه شده که جوان نسل امروزمان برای اثبات و ابراز عشقش در بی‌راهه‌ها پرسه می‌زند

که این بی‌راهه‌ها هیچ سنخیتی با ریشه‌های فرهنگی و دینی ما ندارد.

برای عشق دو قرائت متفاوت وجود دارد، «عشق حقیقی» و «عشق مجازی».


آن عشق حقیقی که عشق به معبود و خالق هستی است،

نیاز به طی طریق و عبور منزل به منزل عاشق دارد و مقدمات می‌خواهد و کاری کارستان،

 اما صحبت از عشق مجازی یا عشق انسانی یا عشق زمینی است که

 در روزگاری در نوع خودش مقدس بود و بعضاً مقدمه عشق واقعی هم خوانده می‌شود.

عشق در معنایی، از خود گذشتن و سوختن در راه معشوق معناشده است.

عاشق همه چیز را برای معشوق می‌خواهد. می‌سوزد و دم بر نمی‌آورد. اما حالا گویا معنای عشق دارد تغییر می‌کند.


کسانی خود را عاشق می‌خوانند که نه مبانی آن را می‌دانند و نه معنایش را فهمیده‌اند.

 آدم بعضی وقت‌ها از این‌که عده‌ای خود را عاشق معرفی کنند، دلش برای عشق می‌سوزد.


می‌خواهد با قمه و کارد یا اسید به خواسته‌اش برسد و می‌گوید: «به‌خاطر عشق»!

 و در این بلبشویی که به نام عشق تمام می‌شود، جوانمردی و پهلوانی هم رنگ می‌بازد.


راستی چرا این‌گونه شده‌ایم؟! مشکل از کجاست؟

 از مدرسه است که در آن با معنای زیبا و مقدس عشق آشنا نشده‌ایم،

 معلمی نیست که برای مان از عشق‌های حقیقی سخن بگوید؟! یا اشکال در خانواده است؟!

 راستی کجایند پدربزرگ‌ها و مادر بزرگ‌هایی که از عشق‌هایی مانند فرهاد و شیرین، خسرو و شیرین،

ویس و رامین و بیژن و منیژه برای مان قصه بگویند؟!


.عشق یک حقیقت است که از هر سوی به واقعیت نزدیک می‌شود. یک نیرو نیست بلکه توان می‌بخشد.


زمانی‌که یک نیرو در یک جهت قرار می‌گیرد یک جاذبه به وجود می‌آید که با دفع و جذب سروکار دارد

 اما عشق جذب و دفع نمی‌شناسد. عشق رسیدن و در عین حال نرسیدنش یک نوع سوختن

 و در نهایت ساخته شدن است که در هر شرایطی به وجود نمی‌آید.

عشق جایگاه دل را خراب و ویران می‌کند اما آرام و آهسته می‌سازد.

مردمان سرزمین عشق هستیم. ساز عاشقی را خوب می‌دانیم اما نوازنده‌ ماهری نیستیم.

 در سرسبزی پارک‌های شهر یا کوچه‌های شهرمان قدم می‌زنیم به یاد بهار عشق‌های گذشته،

دل می‌سوزانیم. درگذشته بسیار می‌شنیدم که واسطه‌ها برای دیدار معشوق، دل به اشک عاشق می‌سپارند.

 
شاید مفهوم عشق گم و گمراه شده که جوانان بسیار ساده، دل به پرده‌های شوم بسته‌اند.

 بیژن سیاهی چاه را، به روی عشق منیژه نمی‌بیند.

 حال جوان امروز، چرا نیاز خود را در تخریب عواطف دیگری می‌بیند؟

 در ریزش افکار جوانان پایه‌های منسجم آینده فرو می‌ریزد.

 در خلأ‌های عاطفی است که اعتیاد و فساد زیور می‌شود و نمی‌توان این درد را از یک جوان به ظاهر عاشق، برید.


دیگر بزرگان و باتجربه‌ها، نقش گذشته را ندارند.

 این یک معضل نیست ریشه نیمی از آفت هاست که پنهان و نا‌مطمئن به آن نگاه می‌شود.

 باید بپذیریم که الگوهای عشق واقعی را که ریشه در آموزه‌های دینی و فرهنگی ما دارد،

 فراموش کرده‌ایم. اما بجاست که مدیران فرهنگی در لابه لای برنامه‌های آموزشی،باور جوان عاشق را نادیده نگیرند.

 
در فیلم ها نشانه‌های عشق آشکار و زیبا تبدیل به یک مجموعه نازیبا ودلخراش شده است.

 نمی‌دانم شاید ورق زدن کتاب‌های ادبیات فارسی این روزها کمی وقت گیر شده است

 بی حوصله و کم تحمل شده ایم اما بسیار شایسته است که به سراغ تاریخ زیبایی عاشقی و

 مفهوم عشق در فرهنگ خودمان برویم و مجموعه‌های تلویزیونی از نمایش عشق داشته باشیم

 جامعه از عشق و با عشق سایه می‌سازد.

 ای کاش دلی به دلدار بسپاریم و یک به یک عاشق شویم تا همدیگر را دوست بداریم

نه این‌که داغ دیدارهای آتشین شویم و با کوهی از یخ شناوربمانیم.

 


نوشته شده در شنبه 90/6/26ساعت 4:15 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

سلام  دوستان گرامی ممنونم از لطفتون و پیامهای تبریکتان

 
مهربان ترین قلب ها متعلق به کسانی است که بامحبت ،دیگران را یادمی کنند






تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com


نوشته شده در سه شنبه 90/6/22ساعت 10:17 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

پیامبری به شهری رفت تا اهالی اش را به سوی خدا دعوت کند .

اول ، مردم از شنیدن گفته هایش به هیجان آمدند اما کم کم دریافتند

زندگی روحانی دشوار است ، برای همین از پیامبر فاصله گرفتند و

پس از مدتی دیگر هیچ کس کنار او نماند .

مسافری دید که پیامبر تنها ایستاده و موعظه می کند . پرسید :

- چرا مردم را به تقوا تشویق و از رذالت نهی می کنید ؟

 هیچ کس این جا نیست که به حرف تان گوش بدهد .

پیامبر گفت :

- اول امیدوار بودم مردم را عوض کنم .

 اگر امروز هنوز هم موعظه می کنم به خاطر این است که نگذارم مردم مرا عوض کنند .

(پائولو کو ئیلو )


نوشته شده در دوشنبه 90/6/14ساعت 2:5 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

 

نماز مغربم امشب وداع آخرین باشد


 

 

تو بی من زندگی سر کن که قسمت اینچنین باشد


 

 

نمیبینی تو اشکی را که پنهان از تو میریزم؟


 

 

به رخسارم نگه کن چون غبار برگ پاییزم


 

 

ز بیداد زمان هر لحظه با پیمانه دمسازم


 

 

ز بخت واژگون امشب اجل هم می کشد نازم


 

 

شبم را تا سحر با آه و اشک و ناله سر کردم


 

 

نشستم باده خوردم ساقی و غم را خبر کردم


 

 

اگر از نام من پرسی من آن پیر غزل خوانم


 

 

اگر از حال من خواهی خزانم برگ ریزانم


 

 

مگر ای ساقی گلچهره حالم را نمیبینی ؟


 

 

عذابم قصه عشق محالم را نمی بینی ؟


 

 

نه آهی بر لبم باقیست نه غمخوار دلم ساقیست


 

 

نه اشکی مانده بر چشمم جنون از عشق ما باقیست


 

 

سه تار من چرا شام غریبان را سحر کردی ؟


 

 

چرا امشب غریبان را به بالینم خبر کردی ؟


 

 

نشینم تا سحر تا بر تن فرسوده جان آید


 

 

به امیدی که بر بالین من پیر مغان آید


 

 

فدای چشم مستت ساقیا پیمانه ای دیگر


 

 

تحمل گر نداری می روم میخانه ای دیگر


 


 

 

      حسن معین


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/3ساعت 2:42 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

 

خدا پشت و پناهت زود برگرد


فدای شکل ماهت زود برگرد


هوا سرد است،شالت را بینداز


بگیر این هم کلاهت،زود برگرد


ببین این گونه نگذاری بماند


دو چشمانم به راهت زود برگرد


دلم را تو شکستی ای مسافر


به جبران گناهت زود برگرد


برایت نیست جایی مثل خانه


بسوی زاد گاهت زود برگرد


بیا از زیر قرآنم گذر کن


خدا پشت و پناهت،زود برگرد


نوشته شده در پنج شنبه 90/6/3ساعت 2:30 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

انسان گرایی یکی از جریان های سرنوشت ساز قرن 14 میلادی است.

با این جنبش انسان در مرکز توجه هنرمندان و فلاسفه قرار گرفت

 وهنر به جای طرح رنج و عذاب به سوی زندگی تو أم با نشاط گرایید .

به عقیده ی ان ها اصول اخلاقی و ارزشهای اجتماعی باید مطابق خواست ها و تمایلات انسان باشد

و کامیابی دنیوی را به هر امری تر جیح می دهند .

 آ ن ها در صدد بودندجامعه ای خرد گرایانه بنیان نهد و در حقیقت  تلاش می کردند

 خرد گرایی یونان باستان را  بار دیگر با گسترش و عمق بیشتر در اروپا زنده کنند  .

 بعدها او مانیست ها قرن های 14 تا 17 میلادی را عصر رنسانس و شکو فایی نامیدند .

همانطور که میدانید در این قرون انقلاب ها و تحولات عظیم اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی روی داد 

  وحتی انقلاب صنعتی را دستاورد اندیشه ی اومانیست های عصر رنسانس می دانند . 

 در نیمه اول قرن 18 مردم بسیاری از کشورهای ارو پایی دچار بد بختی و پریشانی بودند

و این امر مو جب آشوب های فراوانی را در این جوامع شد .

 در میان این آشوب ها احتیاج شدیدی به اصلاحات احساس می شد .

 متفکران و رو شنفکران کو شیدند برای اصلاح جوامع اقداماتی انجام دهند 

 برای همین این دوره را عصر روشنگری نامیدند .

در ربع دوم قرن 19 آثار انقلاب صنعتی که از سال ها قبل شروع شده بود بیشتر اشکار شد 

 تو سعه شهر ها ، احداث کار خانه های متعدد ، بهره برداری از منابع تازه

، استفاده از نیروی بخار برای حمل و نقل و کارخانه ها .

 به هر حال این دوره دوره ای سراسر شور و شوق و پیشرفت بود

 ولی انقلاب صنعتی سرشار از تضاد بود فقرو بردگی   زشت انسان   جنبه منفی آن

 و تلاش برای کسب ثروت و قدرت از طریق تو سعه کار که مو جب رفاه روز افزون

 قشر بر خوردار از مزایای صنعت و ثروت می شد جنبه مثبت این تحول مهم بود  

حال سؤ ال اساسی این است آیا   بشر با پشت سر گذاشتن این مراحل

 ودر طی این 5 قرن قدم به قدم به سعادت و زندگی سعادتمندانه   نزدیکتر شده  ؟

  آیا این تحولات   توانست برای انسانی که روز به روز آگاه تر و دانا تر میشد سعادت واقعی را به ارمغان بیاورد ؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/13ساعت 1:33 عصر توسط نسیم بانو نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

آخرین مطالب
» خیر و شر
دریا و ساحل
بهار ،نام ایمان تازه ی زمین
تنهایی درون
خدا کجاست؟
شیطان (عرفان نظر آهاری)
ذکر و ذاکر
دو کاج
[عناوین آرشیوشده]

Design By : RoozGozar.com